سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جستجو در سایت

    گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب
    گفت در دنبال دل ره گم کند مسکین غریب

    گفتمش مگذر زمانی گفت معذورم بدار
    خانه پروردی چه تاب آرد غم چندین غریب

    خفته بر سنجاب شاهی نازنینی را چه غم
    گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب

    ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
    خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب

    می نماید عکس می در رنگ روی مهوشت
    همچو برگ ارغوان بر صفحه نسرین غریب

    بس غریب افتاده است آن مور خط گرد رخت
    گر چه نبود در نگارستان خط مشکین غریب

    گفتم ای شام غریبان طره شبرنگ تو
    در سحرگاهان حذر کن چون بنالد این غریب

    گفت حافظ آشنایان در مقام حیرتند
    دور نبود گر نشیند خسته و مسکین غریب


کلام بزرگان : چون تو را درودى گویند درودى گوى از آن به ، و چون به تو احسانى کنند ، افزونتر از آن پاداش ده ، و فضیلت او راست که نخست به کار برخاست . [نهج البلاغه]