عید آمد و درخت غم من شکوفه کرد
"نو" شد جهان و باز غم "کهنه" جان گرفت
عید آمد و بهار به هر باغ سرکشید -
اما دل من از ستم عید "غم نهاد"-
رنگ خزان گرفت
همراه هر نسیم بهاری که می وزد
طوفان رنج خسته دلان می رسد ز راه
با هر جوانه یی که زند خنده بر درخت
غم می زند جوانه به دل های بی پناه
آن روزها که چشم یتیمان خرد سال-
در خون نشسته است-
هرگز به چشم مرد خردمند "عید" نیست
سالی که جای پای سعادت در آن نبود-
در دیدگاه مردم دانا "سعید" نیست
آن عید نیست کز ستمش دختری یتیم-
پایش برهنه مانده و گریان دویده است
آن عید چیست کز پی آن بیوه یی فقیر-
هستی به باد داده و محنت خریده است؟
آخر چگونه عید کنم من؟ که عیدها-
دیدم به روی بیوه زنان رنگ بیم را
آن عید نیست روز غم و دهشت منست-
روزی که پیش چشم-
بینم برهنه پایی طفل یتیم را
من شادمان چگونه زیم در سرای عید؟-
کز هر سرا نوای غم آگین شنیده ام
دل را چگونه پر کنم از شادی بهار؟-
کز هر کرانه ام-
بس پیر بینوای تهیدست دیده ام
هان، ای یتیم خرد!
ای کودک غریب!
لبخند عید بر من غمگین حرام باد-
گر بی غم تو بر لب سردم نشسته است.
هان، ای سپید موی تهی دست بی نصیب!
ای ژنده جامگان!
عریان تنان شهر!
عیشم شکسته باد اگر با چنین غمی-
لبخند عید بر لب من نقش بسته است
ای مرد بینوا که به هر عید خانه سوز-
شرمنده در برابر فرزند بینمت!
ای مرغک شکسته پر، ای بینوا یتیم!
کاندر طلوع عید-
دور از فروغ شادی و لبخند بینمت-
رویم سیاه باد!
دستم تهیست، گوهر اشکم نثار تو
نوروز، چون ز راه رسد همره بهار-
گریم به حال و روز تو و روز گار تو
عید آمد و درخت غم من شکوفه کرد
"نو" شد جهان و باز غم "کهنه" جان گرفت
عید آمد و بهار به هر باغ سرکشید-
اما دل من از ستم عید "غم نهاد"-
رنگ خزان گرفت
"مرحوم مهدی سهیلی"